اولین سیزده بدر عزیزم
ا مروز با مامان جون و خاله زهرا اینا رفتیم پارک نزدیک خونه خاله اینا و حسابی خوش گذروندیم ولی عشق مامان کلافه بود و دائما گریه میکرد و بی تاب بود؛ مجبور شدم بیشتر وقت رو توی ماشین بمونم چون هوا بادی بود و گل پسر تحمل نداشت. این اولین تجربه سیزده بدری عمرم بود که توی ماشین گرم و تنها داشتم از طبیعت لذت میبردم ؛ عیبی نداره عزیزم اینم عالمی داره... عرفان دار شدن تاوان داره دیگه ، اینم یه جورشه نانازی باباحسین و عمومهدی ناهار برامون جوجه کباب کردن و مامان جون آش درست کرده بود و ما هم بخور بخور راه انداخته بودیم و حالشو بردیم عزیزم ولی حیف که شما جز شیر بنده چیز دیگه ای نمیتونی نوش جان بفرمایی (یکشنبه 91/01/13) ...